برو ای دوست برو
برو ای دختر پالان محبت بر دوش
دیده بر دیده من ، مفکن و نازم مفروش
من دگر سیرم ... سیر ...
بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست
تف بر آن دامن پستی که ترا پروردست
کم بگو جاه تو کو ؟ مال تو کو ؟ برده زر
کهنه رقاصه وحشی صفت زنگی خر
گر طلا نیست مرا ، تخم طلا ... مردم من
زاده رنجم و پرورده دامان شرف
آتش سینه صدها تن دلسردم من
دل من چون دل تو ، صحنه دلقکها نیست
دیده ام مسخره ی خنده ی چشمکها نیست
دل من مإ من صد شور و بسی فریاد است :
ضربانش : جرس قافله زنده دلان
طپش طبل ستم کوب ، ستم کوفتگان
چکش مغز ز دنیای شرف رو رفتگان
تک تک ساعت ، پایان شب بیداد است
دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست
شعله آتش شیرین شکن فرهاد است
حیف از این قلب ، از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم
حیف از آن عمر که ، که با سوز شراری جان سوز
پایمال هوسی هرزه و آنی کردم
در عوض با من شوریده چه کردی نامرد
دل به من دادی ؟ نیست ؟
صحبت از دل مکن ، این لانه شهوت ، دل نیست
دل سپردن اگر این است ، که این مشکل نیست
هان ، بگیر ، این دلت ، از سینه فکندم به در
ببرش دور ... ببر
ببرش تحفه ز بهر پدرت ، گرگ پدر