عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

هنوز دلتنگتم ...

چه زود فراموش شدم،

آنزمان که نگاهم از نگاهت دور شد...

مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود

این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود.

با اینکه دلتنگ هستم،

 اما چاره ای جز تحملش ندارم.

خیلی خسته ام ،

راهی جز تنها ماندن ندارم.

چه زود قصه ی عشقمان به سر رسید،

اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید ...

چه زود آسمان زندگیم ابری شد.

دلم برای آن آسمان آبی تنگ است.

آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ،

تنها ماندم عشقم افسانه شد...

چه زود رفتی ،

 و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی...

با اینکه کم نور بودم ،

اما داشتم به پای عشقت می سوختم...

با اینکه برای خود کسی نبودم ،

اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم...

چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد،

هر چه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی...

هر چه اشک ریختم کسی اشک هایم را پاک نکرد...

هر چه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم،

کسی نیامد و مرا آرام کند.

خواستم بی خیال شوم بی خیالی مرا دیوانه کرد...

خواستم تنها باشم تنهایی مرا بیچاره کرد...

چه زود گذشت لحظه های با تو بودن،

چه دیر می گذرد لحظه های دور از تو بودن...

و دیگر نگذشت ...

آنگاه که تو رفتی

             و هیچگاه نیامدی

                              و هنوزم نیامدی ...

باور داشته باش هنوزم برای تو زنده ام...

 

چه زود فراموش شدم ،

آنزمان که دلم برایت خون شد ،

تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم ،

 تو را خوشبخت کنم...

می خواستم عاشق ترین باشم...

برای تو بهترین باشم...

اما نمی دانستم ،

دیگر جایی در قلبت ندارم... 

 

 

 

Only For SHeyda

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد