با اینکه میدونم دلت با من یکی نیست ،
با این که می بینم به رفتن مبتلایی ،
چشمهامو می بندم که میمونی کنارم ،
با این که میدونم کنارِ من کجایی ...
چشمهامو میبندم که رویاتو ببینم ،
چشمهامو میبندم تو رو یادم بیارم ،
حرفهای من رویاییه می دونم امّا ،
من از تمام تو همین رویا رو دارم ...
از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی ،
شاید تو هم مثل خودم مجبور باشی ،
با اینکه میدونم به احساسی که دارم ، نزدیکتر میشی که از من دور باشی ...
باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست ،
من پشت ردّ تو به یک بن بست میرم ،
حس میکنم این لحظه رو صد بار دیدم ،
من روبروی چشم تو از دست میرم ...