به گوشت میرسه روزی
که بعد از تو چی شد حالم
چه جوری گریه می کردم
که از تو دست بردارم ...
نشد گریه کنم پیشت
نخواستم بد شه رفتارم ،
نمی خواستم بفهمی تو
که من طاقت نمی آرم ...
دلم واسه خودم می سوخت ؛
برای قلب درگیرم
یه روز تو خنده هات گفتی
تو میمونی و من میرم
تو میمونی ، من میرم
سرم را گرم میکردم
که از یادم بره این غم
ولی بازم شبها تا صبح
تو رو تو خواب میدیدم ...
نمی دونستی این ها رو ،
چرا باید می فهمیدی...!!؟
منودیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرسیدی
ازم چیزی نپرسیدی ...
گفتی برو گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو
گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم
شاه مهره دل رفته بود
من لاف بردن میزدم
من لاف بردن میزدم
قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم با ناز رخ تو این همه یادگار عشق
گفتم ببر هرچی که هست
رغیب جلد چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
با فتح این همه شکست
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
گفتی برو گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو
گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم ...
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس
دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی ...،
نقشه را اوست که تعیین کرده ،
و تو در این بین فقط می بافی ...
نقشه را خوب ببین...!
نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند...