عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عاشقانه ...

بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم ... 


و شور انگیز و شوق آلود ، بدامان شقایقها بیاویزم ...

بدزدم تیشه فرهاد عاشق را ، و بی پروا چنان رعدی بنای سنگی غم را فرو ریزم ...

بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها و حافظ وار بر بام فلک طرحی دگر از عشق اندازم و نقش  

 

دیگری ریزم ...


بیا واکن لبانم را به تکرار سرود عشق که من آن مرغ غمگین شباویزم ...

دلم می خواد تو سفره مون ،

یه لقمه نون داشت پر عشق ...

وسط برکتش میشد

هر چی که خواست از خود عشق ...

دلم می خواست تو باغچه مون می کاشتمت

گل می دادی

رنگ و وارنگ از همه رنگ نرگس و سنبل می دادی ...

دلم می خواست میشد واست ،

دشت رو چراغونش کنم ...

ماه رو بزارم تو چشات

ستاره بارونش کنم ...

وسط میدون ببرم بازار رو ارزونش کنم ...

داد بزنم خاطر خواتم عشق رو فراوونش کنم

گلاب قمصر میشدی به مرگ گل جون میدادی ، شاخه به شاخه برگ به برگ به لپشون خون میدادی

گریه عاشق میشدی نم نم بارون میدادی به شاعرای در به در شعر فراوون میدادی ...
 

 

رمانتیک تر از این مگه میشه ؟؟؟  

 

هوس

رای من نوشته : 
گذشته ها گذشته
تمام قصه هام هوس بود ... 


برای او نوشتم : 
برای تو هوس بود ،
ولی برای من نفس بود ...

کاشکی خبر نداشتی ،
دیونه نگاتم
یه مشت خاک ناچیز
افتاده ای به زیر پاتم ... 


کاشکی صدای قلبت ،
نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم
تا وقت جون دادان باهاتم ...

نوشته هرچه بود تموم شد ...
نوشتم عمر من حروم شد ... 


نوشته رفته ای زیادم ...
نوشتم شمع رو به بادم... 


نوشته در دلم هوس مرد ...
نوشتم دل توی قفس مرد ...

کاشکی نبسته بودم
زندگیمو به چشمات ...
کاشکی نخورده بودم
به سادگی فریب حرفات ...

لعنت به من که آسون
به یک نگات شکستم
به این دل دیونه
راه گریز و ساده بستم ...   

 

از تو حرف بزنم؟

از تو که حرف می زنم به یاد تو هرچی می گم ترانه می شه
باغ بی برگی ما گل می کنه ، دریایی از جوانه می شه
همه دریچه ها رو به سپیده شعر آفتابی می خونن
بی هراس گزمه های شهر جادو ، شبا مهتابی می خونن

ای همه بودنم از تو همه گفتنم از تو
وقتی حرف می زنم از تو ، جون می گیره تنم از تو
جون می گیره تنم از تو
تو که عشق لایزالی ، جاری آب زلالی
آفریننده ممکن ، از نهایت محالی
آفریننده ممکن ، از نهایت محالی

از تو که حرف می زنم به یاد تو هرچی می گم ترانه می شه
باغ بی برگی ما گل می کنه ، دریایی از جوانه می شه
کلمات گم شده توی کتابا دوباره معنا می گیرن
موجای غریب و دور ، از هم و تنها لهجه دریا می گیرن

تو بگو تا که بجوشم ، روح خود را نفروشم
آبی آینه ها را از تو لاجرعه بنوشم
از تو لاجرعه بنوشم
ای همیشه رو به رویم تو بگو تا که بگویم
بشکن از معجزه عشق قفل سنگین گلویم
قفل سنگین گلویم

از تو که حرف می زنم به یاد تو هرچی می گم ترانه می شه
باغ بی برگی ما گل می کنه ، دریایی از جوانه می شه
کلمات گم شده توی کتابا دوباره معنا می گیرن
موجای غریب و دور ، از هم و تنها لهجه دریا می گیرن...