عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

کوچه به کوچه

کوچه به کوچه دنبال نگاتم 

دنبال جای پای آشناتم 

سر میزارم به دیوار غریبی ، 

منتظر شنیدن صداتم ...  

زلال چشمت ، چشمه ی شرابه  

نگاه پاکت ، همیشه نیازم 

دست قشنگت تکیه گاه عشقه 

اگه نبودی به کی دل میدادم ...!؟  

گیسوی تو سایه ی زندگیمه  

قبله ام رو من زیر پاهات میزارم  

باغ گل و ترانه معنی نداشت  

اگه نبودی به کی دل می دادم ...!؟  

 

 

 

لیلة الرغائب

امشب شب آرزو هاست 

چقدر خوبه که بهترین آرزو ها رو داشته باشید ... مثل ویکتور هوگو ...  

 

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی ،

و اگر هستی ، 

 کسی هم به تو عشق بورزد ... 

و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد ،

و پس از تنهائیت ، نفرت از کسی نیابی... 

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، 

 اما اگر پیش آمد ،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی ...


برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار ،

برخی نادوست، و برخی دوستدار ...

که دست کم یکی در میانشان

بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است ،


برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی ،

نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد ،

که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد ،

تا که زیاده به خودت غرّه نشوی ...


و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی

نه خیلی غیرضروری ،

تا در لحظات سخت

وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است ،

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد ...


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی ؛

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ،

چون این کارِ ساده ای است ،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند ...

و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

 

و امیدوام اگر جوان که هستی ،

خیلی به تعجیل، رسیده نشوی ...

و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی ...

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی ...

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند ...

 

امیدوارم حیوانی را نوازش کنی ،

به پرنده ای دانه بدهی، 

 و به آواز یک سَهره گوش کنی ،

وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد ...

چرا که به این طریق ،

احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان ...


امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی ،

هرچند خُرد بوده باشد ،

و با روئیدنش همراه شوی ،

تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد ...


بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی ،

زیرا در عمل به آن نیازمندی ،

و  سالی یک بار

پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است ...

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است ...! 

و در پایان، اگر مرد باشی ، آرزومندم زن خوبی داشته باشی ؛

و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی ؛

که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،

باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید ...



اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد

دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ... 

 

چگونه ...؟!

تو  دیوونه رفتی یه شب بی نشونه  

تو  خواستی که قلبم پریشون بمونه  

واست گریه ی من دیگه بی امونه  

دل از درد عشقت یه دریای خونه  

می خوام با تو  باشم ... 

می خوام با تو  باشم  هنوز عاشقونه ...

ولی نازنینم ، چگونه ... چگونه ؟ 

 

می خواستم بگم من که عاشقترینم 

تو  فرصت ندادی  

تو  فرصت ندادی ...  

حقیقت چه تلخه ، چه تلخ شکستن 

 حقیقت همینه ، که رفتی تو  بی من

که رفتی تو  بی من ... 

 

می خوام با تو  باشم  هنوز عاشقونه ...

ولی نازنینم ، چگونه ... چگونه ؟