عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

یادمان باشد ...

یادمان باشد ازامروزجفایی نکنیم
گرکه درخویش شکستیم صدایی نکنیم ...


خود بسازیم به هردرد که ازدوست رسد
بهربهبود ولی فکردوایی نکنیم ...  

 

جای پرداخت به خود بردگران اندیشیم
شکوه ازغیرخطاهست ، خطایی نکنیم ... 

 

وبه هنگام عبادت سرسجاده ی عشق
جزبرای دل محبوب دعایی نکنیم ... 


یاورخویش بدانیم خدایاران را 
جزبه یاران خدادوست وفایی نکنیم ...


یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سروپایی نکنیم ...
 

 

گله هرگزنبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم وشفایی نکنیم ... 


یادمان باشد اگرشاخه گلی راچیدیم
وقت پرپرشدنش ساز و نوایی نکنیم ...
 


پر پروانه شکستن هنرانسان نیست
گرشکستیم به غفلت من ومایی نکنیم ...

 

دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم ... 


مهربانی صفت بارزعشاق خداست 
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم ...  

 


برو ای دوست ... برو ...

برو ای دوست برو

برو ای دختر پالان محبت بر دوش

دیده بر دیده من ، مفکن و نازم مفروش

من دگر سیرم ... سیر ...

بخدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست

تف بر آن دامن پستی که ترا پروردست

کم بگو جاه تو کو ؟ مال تو کو ؟ برده زر

کهنه رقاصه وحشی صفت زنگی خر

گر طلا نیست مرا ، تخم طلا ... مردم من

زاده رنجم و پرورده دامان شرف

آتش سینه صدها تن دلسردم من

دل من چون دل تو ، صحنه دلقکها نیست

دیده ام مسخره ی خنده ی چشمکها نیست

دل من مإ من صد شور و بسی فریاد است :

ضربانش : جرس قافله زنده دلان

طپش طبل ستم کوب ، ستم کوفتگان

چکش مغز ز دنیای شرف رو رفتگان

تک تک ساعت ، پایان شب بیداد است

دل من ای زن بدبخت هوس پرور پست

شعله آتش شیرین شکن فرهاد است

حیف از این قلب ، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم

حیف از آن عمر که ، که با سوز شراری جان سوز

پایمال هوسی هرزه و آنی کردم

در عوض با من شوریده چه کردی نامرد

دل به من دادی ؟ نیست ؟

صحبت از دل مکن ، این لانه شهوت ، دل نیست

دل سپردن اگر این است ، که این مشکل نیست

هان ، بگیر ، این دلت ، از سینه فکندم به در

ببرش دور ... ببر

ببرش تحفه ز بهر پدرت ، گرگ پدر 

 

 

 

 

 

 

نفرین ترین نفرین ...

الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرش
بیای ببینی که همه،حلقه زدن دوروبرش
الهی که مریض بشه پیغام بده که زودبیا
وقتی که اونجابرسی،بسته شه چشمای ترش
الهی که روزوصال،طوفان شه ازسمت شمال
هیچی ازاونروزنمونه،بجزگلای پرپرش
عمرت الهی کم نشه،اماپرازغصه باشه
زجرایی که به من دادی،خوب بکشی تاآخرش
الهی که یه روزخوش ازتوگلوت پایین نره
رسوای عالمت کنن اون چشای در به درش
قسم میخوردی بامنی،قسم میخوردی بخدا
خداالهی بزنه،توکمرت،توکمرش
من اهل نفرین نبودم،چه برسه که توباشی
بیادالهی خبرت،بیادالهی خبرش
یکی،دوتا،سه تاکه نیس،ازخیلیاش بیخبرم
هرچیزوکه نمیشه گفت،پس میکنم مختصرش
هرچی بدی کردی به من،الهی اون باتوکنه
ببینی دیگری به جات،رفته شده همسفرش
تویی که عاشقم بودی بری سراغ دیگری؟
واسه خدام فکرمیکنم مشکله قدری باورش
میخوام بدونم قدمن عاشقته،دوست داره؟
این که منوکردی رهامی ارزه به دردسرش
ماچه نکردیم واسه تو،کم به آب و آتیش زدیم؟
ای بی وفارفتی کجا،سراغ ازمابهترش؟
نامه روبه تونمیدم،میفرستمش واسه خدا
تاببینه چقدبده،بنده ازبد بدترش...  

 

 

بس که دیوار دلم کوتاه است هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد به هوای هوس هم که شده سرکی می کشد و ... می گذرد!

 

 حلالت نمی کنم ... خدا خدا نیست اگه انتقام منو ازت نگیره ...  

 اگه یه روز یه جایی به مشکلی برخوردی بدون نفرین از طرف منه ... خودم میدونم که زود زود از کردت با من پشیمون میشی ولی دیگه زود دیر شده ... سپردمت به جدم  به اولادش ... 

نفرین به تو ، نفرین به عشق دروغت که هوس بود ... 

یه روز یه جایی وقتی نا امید شدی منو تلخ احساس می کنی ...  تلخِ تلخ ...