عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

عشقولانه....

به چشمانم آموختم که هر کس ارزش دیدن ندارد ...

آخرین تلاش واسه بدست آوردن ...

 
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
 سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 و تو رفتی و هنوز ...
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت.


همزاد

عشق لالایی بارون تو شبهاست  

نم نم بارون پشت شیشه هاست 

لحظه ی شبنم و برگ گل یاس  

لحظه ی رها یی پرنده هاست  

تو خود عشقی که همزاد منی 

تو سکوت من و فریاد منی 

 

تو خود عشقی که شوق موندنی 

غم تلخ و گنگ شعرهای منی 

وقتی دنیا درد بی حرفی داره  

تویی که فریاد دردهای منی 

تو خود عشقی که همزاد منی 

تو سکوت من و فریاد منی  

 

دست های تو خورشید و نشون میدن 

چشمهای بسته مو بیدار می کنن 

 صدای بال پرنده رو لبهات  

تو گوشهام دوباره تکرار میکنن 

زندگی وقتی که بیزاری باشه  

روز و شبهاش همه تکراری باشه 

شاید عشق برای بعضی عشقها  

لحظه ی بزرگ بیداری باشه 

 

عشق لالایی بارون تو شبهاست  

نم نم بارون پشت شیشه هاست  

لحظه ی عزیز با تو بودنه 

آخرین پناه موندن منه 

تو خود عشقی که همزاد منی 

تو سکوت من و فریاد منی   

 

 

 آرزوی من این است زیر سقف این دنیا 

که من برای تو باشم تو برای من تنها...